90/3/13
4:50 عصر

همراهی که گاهی فراموشش می کنیم

بدست شروق (z_m) در دسته

داشتم برایش درد دل می کردم . از هدفی که فراموش می شد و غفلتی که کم کم به تمام اعضای گروه سرایت می کرد . از نا امیدیمان گفتم و اینکه با تعداد کم همفکران ، نمی دانیم چطور بقیه اعضای گروه را متوجه اشتباهشان بکنبم .

لبخندی زد و گفت : چند نفر هستید که متوجه این غفلتها شده اید : گفتم فقط سه نفر !

گفت : یعنی کی ؟

گفتم من و ... و ...

گفت : یک نفر را فراموش کردی .

با تعجب پرسیدم کی ؟

پاسخ داد : خدا ! خدا هم در کنار شماست و همین برای همه کارهایتان  کافیست ...

دیدم تازگی ها چقدر فراموش کار شده ام !